نيروان

من كه نيروان هستم، براى آزادى حقيقت از اين زندان موخوف طبع، از هيچگونه مجاهده اى روگردان نخواهم بود، و پايان اين رنجها و ناهمواريهائى كه فعلاً متحمل آنم، آرامشى است كه نمونه آنرا اكنون در وجود خود يافته ام. اين آزادى، آن آزادى كه در قاموس طماعان دنياپرست بايد از قيدى بقيدى ديگر تعبيه شود، نيست. دامهاى گسترده حيله گران و مكاران، و هداياى عمال شيطان، خونبهاى نيروان ملكوتى نميباشد زيرا: ظلمت ها، آن مايه و ارج را ندارند كه اشعه انوار ملكوتى را در حصارهاى موهوم و لرزنده خويش زندانى كنند.

نيروان اهل وادى ايمن و بلاد قدس ميگويد كه: من بحيله زيانكاران بارض مطرود و كشور غفلت رها شدم و اكنون بزندان معبد شيطان محبوسم. عهدهاى پيشين و آرامش هائى كه از افسانه هاى قديم بياد دارم زمزمه اشتياق را در جان من بلند آوازه كرده است، و ترانه دردهاى نهانى من اينستكه: اى فرشته راستى و آشتى، چگونه شعله آتش جنگ و قهر و كدورت، از كنار تو زبانه كشيد و بر دامان نيروان نشست!؟ ناهمواريهاى بيداى فراق و سرگردانى، پاى رونده مرا شكافته و خونين ساخت. اينك به نجات اهل خود كه به زندگان دل مرده شبيهند برخيز. نيروان در مزار انسانى مانند مردگان پوسيده در قبرها مدفون و فراموش شده، راههاى دعا را بر او بسته ئى، ناله هايش در پيچ و خم امواج ظلمانى نفس گم شده، و ناآگاه از درگاه تو دور افتاده اند، جاده هاى شكسته گذرگاههاى قدم اوست، و يقين و اعتمادش بگمانهاى بيدوام و زهرآلود مبدل شده.

قفل دل وى را بگشا، ايمان را در دل او مستقر كن، قلبش را به اعمالش واقف و هوشيار، دلش را خاشع و تسليم، زبانش را راستگو، خلقش را مستقيم، گوشش را شنوا، و ديدگانش را بينا ساز.

عشق بديدار و همزيستى با برادران بى كينه كه به ارادت و خدمت پدر برخواستند سينه مرا ميفشارد. سيل اشك فراق راه گفتارم را مسدود كرده، به اشتياق استماع صلاى مقدس پدر، روزها بخلوت خود حيرانم و شبان دراز به نغمات مجرد به زخمه هاى جنگداز عشق مترنمم.

مگر نه اينست كه آهوان وحشى در بيابانهاى وسيع آبشخور خود را به راهنمائى تو مى يابند، و عطر شكوفه هاى بهارى و جگرگوشگان شاخ بشوق ديدار تو در ابديت موّاجند، و كهكشانها بجذب مشيت تو در بيسوئى كشيده ميشوند؟

نيروان را نيز بحماسه سرائى خويش برگزين و گناهان عظيم او را بر او مگير، تا راههاى به ترا بآسانى دريابد.


1. Molana Shah Maghsoud Sadegh Angha, Mystery of Humanity; Nirvan (Lanham, Maryland: University Press of America, 1996), 46-48.